نقد فیلم فارست گامپ به کارگردانی رابرت زمکیس

خلاصه‌ی فیلم:

فارست گامپ مرد ساده‌دلی است که در یک ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته‌. وقتی که یک خانم کنار او روی نیمکت ایستگاه می‌نشیند فارست خود را معرفی و شروع به تعریف کردن داستان زندگی‌اش می‌کند. فارست کودکی با بهره‌ی هوشی پایین‌تر از همسالانش است و تمام دنیایی که در آن سیر می‌کند به مادرش – که حوادث اطرافش را با زبانی ساده برایش توصیف می‌کند – محدود می‌شود. در کودکی به‌خاطر قوز کمرش مجبور است همراه با تسمه‌های فلزی‌ای که دور پاهایش بسته شده راه برود. تقریباً تمام بچه‌های همسن‌وسالش یا او را اذیت می‌کنند یا حتی حاضر نیستند اجازه بدهند او در سرویس مدرسه کنارشان بنشیند؛ به‌جز دختر زیبایی به نام جنی. جنی و فارست با هم همبازی می‌شوند و فارست از همان کودکی دلباخته‌ی جنی می‌شود. طی حادثه‌ای، فارست شروع به دویدن می‌کند و تسمه‌های فلزی دور پاهایش از هم جدا می‌شوند. این دویدن، فارست را حتی به دانشگاه و تیم ملی راگبی آمریکا می‌برد. جنی جوان که هرگز از مهر پدر الکلی‌اش بهره‌ای نداشته، آرزو دارد خواننده‌ای معروف شود. زندگی مطابق میل جنی پیش نمی‌رود و نمی‌تواند به آرزوهایی که دارد برسد. بعد از فارغ‌التحصیلی از کالج، فارست به ارتش می‌پیوندد و به ویتنام اعزام می‌شود. فارست در دوره‌ی آموزشی ارتش، دوستی به نام بابا پیدا می‌کند. بابا جوان سیاه‌پوست ساده‌دلی است که آرزو دارد خانواده‌ی فقیرش را با صید میگو به وضع بهتری برساند. آن‌ها به ویتنام اعزام می‌شوند و تحت فرماندهی سرگرد دن تیلور قرار می‌گیرند. در یکی از حملات، نیروهای آمریکا به‌شدت بمباران می‌شوند. با فرمان فرماندهش، فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان به یاد بابا می‌افتد. او باز می‌گردد تا بوبا را پیدا کند اما هر بار یک مجروح دیگر را پیدا می‌کند و او را تا کرانه‌ی رودخانه می‌رساند، از جمله ستوان دن. بالاخره بابا را در حالی‌ که به‌شدت زخمی است پیدا می‌کند. بابا می‌میرد و ستوان دن هر دو پایش را از دست می‌دهد، اما فارست به لطف دویدن خوبش فقط یک زخم جزئی برمی‌دارد. دن به‌خاطر آن‌که تا آخر عمر فلج است و با افتخار نمرده و گمان می‌برد فارست نگذاشته به سرنوشتش برسد از او خشمگین است. فارست مدال افتخار می‌گیرد و در دوران نقاهت استعدادش در پینگ‌پنگ شکوفا می‌شود. در حالی که او به مسابقات جهانی می‌رود و یکی‌یکی پله‌های افتخار را طی می‌کند زندگی جنی هر روز در سراشیبی است. اعتیاد و روابط ناسالم، جوانی و زندگی جنی را می‌رباید. فارست، ستوان دن را با خود همراه می‌کند تا به آرزوی بابا جامه‌ی عمل پوشاند. او اسم قایقش را جنی می‌گذارد و موفق می‌شود یکی از بی‌نظیرترین صیدهای میگو را انجام دهد، چنان که عکسش بر جلد مجله‌ها می‌رود. فارست که به هیچ عنوان جاه‌طلبی‌ای در زندگی‌اش نداشته به صورت کاملاً تصادفی تبدیل به فرد بسیار موفقی می‌شود، اما عشق او یعنی جنی فردی سرخورده و منزوی می‌شود. تا حدی که مجبور می‌شود پیش فارست برگردد. اما این بازگشت هم همیشگی نیست و اتفاقات دیگری پیش می‌آیند که…

درباره‌ی فیلم:

سال ۱۹۸۶ وینستون گروم رمانی با عنوان “فارست گامپ” منتشر کرد. هشت سال بعد و در سال ۱۹۹۴ اریک راث فیلمنامه‌نویس آمریکایی فیلمنامه‌ای بر اساس همین کتاب نوشت. این فیلمنامه‌ی اقتباسی هرچند که تغییرات زیادی نسبت به کتاب داشت اما توسط استودیو پارامونت پیکچرز برای ساخته شدن انتخاب شد. رابرت زِمِکیس که اسکار بهترین کارگردانی را برای Who Framed Roger Rabbit در کارنامه داشت برای کارگردانی انتخاب شد و نقش اصلی فیلم نیز به تام هنکس رسید. یک سال قبل تام هنکس با بازی فوق‌العاده‌ی خود در فیلم فیلادلفیا موفق شده بود اسکار بهترین بازیگری را کسب کند. خود هنکس می‌گوید به محض خواندن فیلمنامه‌ تصمیم به بازی در این نقش گرفته است. جالب این‌که زمِکیس و هنکس هنگام ساخت فیلم از گرفتن دستمزد خودداری کردند و قرار گذاشتند تا مقدار معینی از سود فیلم نصیب‌شان شود؛ و بعد از موفقیت همه‌ جانبه‌ی فیلم به هر کدام‌شان نفری ۴۰ میلیون دلار رسید! فارست گامپ تحسین منتقدان و تماشاگران را برانگیخت و فیلمی که با بودجه‌ی ۵۵ میلیون دلاری ساخته شده بود در نهایت توانست به چهارمین فیلم پرفروش تاریخ (تا زمان ساخت) بدل شود و فروشی در حدود ۶۸۷ میلیون دلار داشته باشد. در مراسم اسکار همان سال رقابت سختی بین فارست گامپ و رستگاری شاوشنگ شکل گرفته بود، فارست گامپ در تمام موارد توانست رستگاری شاوشنگ را پشت سر بگذارد و در ۶ رشته به عناوین بهترین بازیگر مرد،‌ بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین جلوه‌های ویژه‌، بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی و در نهایت اسکار بهترین فیلم سال دست پیدا کند. به‌جز این شش جایزه و نقدهای مثبتی که فیلم گرفت، فارست گامپ ۳۵ جایزه و ۴۵ نامزدی دیگر در جشنواره‌های مختلف کسب کرد و در پایگاه اینترنتی فیلم‌ها (IMDB) در بین ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ از نظر کاربران، رتبه‌ی ۱۵ را به دست آورد.

یک جعبه شکلات سحرآمیز:

نوشتن در مورد فارست گامپ کار آسانی نیست، مخصوصاً اگر چند دهه از زمان ساخت آن گذشته باشد. فارست گامپ را قبل از هر چیز باید در ژانرهای رمانتیک، کمدی، درام و حتی حماسی دسته‌بندی کرد. به همین ژانرها هم اگر دقت کنید می‌فهمید که این فیلم چه طیف گسترده‌ای از موضوعات را درون خود جای داده است. از یک طرف زندگی فارست و دلدادگی‌‌اش – از همان کودکی – نسبت به جنی، و از طرف دیگر زمان و تاریخی که فارست در آن زندگی می‌کنند فضای جذاب و سرگرم‌کننده‌ای رقم زده‌اند که بیننده خواسته یا ناخواسته از دیدن آن لذت می‌برد. بهتر است قبل از هر چیز به شخصیت فارست بپردازیم: کودکی با آی‌کیوی پایین‌تر از حد معمول که با وجود تمسخر دیگران نسبت به وضعیت جسمی-ذهنی‌اش می‌تواند بعضی کارها را بهتر از دیگران انجام دهد و بیش از تمام آن‌ها در زندگی‌اش موفق می‌شود و بر دوره‌ی خودش تأثیر می‌گذارد. شاید ساده‌دلی و قلب پاک فارست باشد که این چنین در دنیای رو به تغییر آمریکای آن زمان راه موفقیت را برایش هموار می‌کند. فارست که از همان سال‌های ابتدایی کودکی‌اش دلباخته‌ی جنی می‌شود به دور از هیاهوی زمانه یا اتفاقات تاریخی دوران به زندگی‌اش ادامه می‌دهد. فارست هیچ کاری با وقایع سیاسی آمریکا ندارد و فقط همراه با مادرش زندگی می‌کند اما به‌نحو عجیبی از سر تصادف یا شانس در بعضی حرکات بزرگ تاریخی سهیم است و به نحو سرگرم‌کننده‌ای آن‌ها را بازگویی می‌کند. اما جنی دقیقاً نقطه‌ی مقابل اوست؛ جنی که رویای شهرت را در سر می‌پروراند و روزگاری مورد اذیت و آزار پدر الکلی‌اش قرار می‌گرفته به دنبال عشق و شهرت تقریباً به هر دری می‌زند. از دوستی‌های دوران کالج و اجرا در کلوب‌های شبانه گرفته تا مبدل شدن به یک هیپی و روی آوردن به مواد مخدر و در نهایت حتی شرکت در فعالیت‌های سیاسی و ضد جنگ و چندین بار تا مرز خودکشی پیش رفتن. جنی شاید حضور نمادین انسان‌هایی باشد که سعی در تغییر جامعه‌ی آمریکا در دهه‌های مختلف داشته‌اند و در هیاهوی اجتماع به فراموشی سپرده شده‌اند، مثل ستوان دن. به‌جز جنی و فارست یکی دیگر از شخصیت‌های دوست‌داشتنی و قابل ستایش فیلم، مادر فارست با بازی سالی فیلد است. شاید به نظر بیاید فارست بیش از حد از مادرش تعریف می‌کند اما با تصویری که در فیلم از او می‌بینیم او یک زن مهربان، فداکار، مستقل و باهوش است. خانم گامپ جلوه‌ی به تمام معنای رویای آمریکایی است، زنی که بدون توجه به دیگران سعی در درست زندگی کردن دارد و حاضر نیست پسرش فارست را به‌خاطر چند نمره‌ی پایین‌تر آی‌کیو به جامعه‌ی کندذهن‌های طرد شده بفرستد. اصرار او برای عادی بودن فارست، استقامت و پایداری‌اش روی این حرف، زمانی صحت پیدا می‌کند که برخلاف باور همسایه‌ها یا همشهری‌هایشان فارست ورزشکار می‌شود، از کالج فارغ‌التحصیل می‌شود، مدال جنگی می‌گیرد، به یک قهرمان پینگ‌پنگ تبدیل می‌شود، در صید میگو فرد موفقی می‌شود و چند بار به دیدار رئیس جمهورهای مختلف آمریکا در کاخ سفید می‌رود. این‌ها شاید همگی آرزوهایی بودند که تمام همسن‌وسالان فارست قصد دستیابی به آن‌ها را داشتند اما هیچ‌کدام‌شان موفق نشدند. از جمله ستوان دن که به‌وضوح هدف مشخص‌تری نسبت به فارست برای شرکت در جنگ ویتنام داشت اما نهایتاً این فارست بود که به‌خاطر شانس، تصادف، سرنوشت یا هرچیزی که بتوان آن را نامید به مدال افتخار دست پیدا کرد.
مادر فارست که همیشه همه چیز را طوری برای فارست تعریف می‌کند که او متوجه شود. در باره‌ی وضعیت خود فارست به او می‌گوید احمق کسی است که کارهای احمقانه انجام دهد. فارست همین جواب را چند بار در طول فیلم به آدم‌های مختلف می‌دهد و به ما ثابت می‌شود که فارست شاید بهره‌‌ی هوشی کمتری نسبت به دیگران داشته باشد اما با این تفسیر مثل دیگران احمق نیست. سکانس سال نو که ستوان دن، فارست را به‌خاطر پافشاری روی انجام قولی که به بابا داده مسخره می‌کند مابه‌ازای بیرونی هم دارد، رستگاری‌ای که ستوان دن در طول فیلم و با قرار گرفتن در کنار فارست پیدا می‌کند یکی دیگر از دلایلی است که دید بیننده را نسبت به خیلی مسائل عوض می‌کند. برای مثال در بعضی از نقدها یا یادداشت‌هایی که در مورد این فیلم نوشته شد فارست را یک عقب‌مانده‌ ذهنی یا یک فرد احمق نامیدند، این نام‌گذاری اشتباه مورد اعتراض بسیاری از مردم و دوستداران این فیلم قرار گرفت. همین اعتراض‌ها به‌خوبی نشان می‌دهند که فارست گامپ تأثیری را که باید، روی بینندگانش داشته است. اگر افرادی که در ایستگاه اتوبوس کنار فارست می‌نشینند و شنونده‌ی قصه‌ی زندگی او هستند را در نظر بگیریم، می‌بینید که خیلی از بیننده‌ها دقیقاً مابه‌ازای بیرونی این افراد هستند. خیلی‌هایشان هیچ گونه راه ارتباطی به فارست نمی‌دهند و به زور حاضرند با او همکلام بشوند. بعضی دیگر سرگذشت او را دروغ می‌دانند و با حالت تمسخرآمیزی او را ترک می‌کنند.فیلم در تلاش است تا بیننگان را به مهربانی و صبوری‌ای در سطح پیرزنی که نهایتاً کنار فارست می‌نشیند برساند. پیرزنی که در نهایت جهت مقصد را نیز به فارست نشان می‌دهد.
یکی از شرط‌هایی که تام هنکس برای بازی در نقش فارست گذاشت این بود که فیلم وقایع تاریخی زمان وقوع داستان را نیز در خود جای بدهد. زمکیس هم با شرط او موافقت کرد و همان‌طوری که در فیلم دیده می‌شود از همان کودکی وقایع تاریخی که فارست شاهد آن‌هاست یا به شکل عجیبی فارست در شکل‌گیری آن‌ها نقش دارد نشان داده می‌شوند. مرور ترور رؤسای جمهور آمریکا همراه با قضاوت ساده‌دلانه و خنده‌دار فارست، تقلید الویس پرسلی از حرکات رقص فارست و یا تماس تلفنی او به پذیرش هتل در خصوص روشن بودن چراغ قوه در ساختمان کناری که اشاره به ماجرای رسوایی بزرگ واترگیت دارد، یا حتی خطاب کردن شرکت اپل به عنوان یک شرکت مرتبط با میوه‌جات علاوه بر ایجاد طنز فراوان، سعی در ایجاد حس نوستالژی و همذات‌پنداری یا ایجاد دید تمسخرآمیز جدیدی در مخاطبان نسبت به اتفاقات بزرگ تاریخی دوران‌شان دارد. در القای حس سحر‌آمیز بودن فیلم، زمکیس از جلوه‌های ویژه نیز به بهترین نحو ممکن بهره برده است. کسانی که قبل یا بعد از دیدن این فیلم، گری سینیس (بازیگر نقش ستوان دن) را دیده‌اند دو دسته‌اند، دسته‌ی اول کسانی که باورشان نشده او پاهایش را در این فیلم از دست داده و دسته‌ی دوم کسانی که باورشان نشده او واقعاً پاهایش را در این فیلم از دست نداده و این جزو جلوه‌های ویژه فیلم بوده است. علاوه بر حذف پاهای گری سینیس – که شاید برای اولین بار این اتفاق در یک فیلم رخ می‌داد – تصویر دست‌ دادن فارست با رؤسای جمهور آمریکا مثل جان اف.کندی و دیالوگ‌های رؤسای جمهور نیز جزو جسارت‌های تیم جلوه‌های ویژه هستند که با شایستگی اسکار را دریافت کردند. هرچند هنوز بسیارند کسانی که شاید تعدادی از استفاده‌های جلوه‌ی ویژه در فیلم را نفهمیده باشند. مثلاً خیلی‌ها بازی پینگ‌پنگ تام هنکس را تحسین می‌کنند در صورتی که در صحنه‌های مسابقات پینگ‌پنگ در واقع هیچ توپی وجود نداشته و بعدها از طریق کامپیوتر اضافه شده است. البته نمی‌شود از بازی وصف‌نشدنی تام هنکس نیز گذشت، هنکس که سال قبل برای فیلم فیلادلفیا اسکار بهترین بازیگری را دریافت کرده بود در فارست گامپ به حدی فوق‌العاده و بی‌نظیر ظاهر شد که توانست سال بعد نیز همان جایزه را کسب کند؛ اتفاقی که پیش از آن فقط یک بار در تاریخ اسکار رخ داده بود. بازی ساده‌لوحانه‌ی هنکس، مدل مو و مدل راه رفتن، پلک‌نزدنش هنگام بازی پینگ‌پنگ به همراه لهجه‌‌ی خاصی که به صدایش داده شخصیتی را شکل داده که بعد از یک بار دیدن فیلم، هیچ‌گاه از ذهن‌تان پاک نخواهد شد. سالی فیلد که پنج سال قبل در یکی از فیلم‌هایش نقش دختر مقابل هنکس را بازی می‌کرد حالا توانسته شمایل مادری با مهربانی پایان‌ناپذیر و ایمانی بی‌نهایت نسبت به پسرش را به‌خوبی اجرا کند. رابین رایت در نقش جنی، گری سینیس در نقش ستوان دن و میکلتی ویلیامسون در نقش بابا نیز توانسته‌اند به‌خوبی از پس نقش‌شان بربیایند. مرگ کاراکتر بابا به‌ حدی تأثر برانگیز بود که بازیگرانی که بازی در این نقش را رد کرده بودند به صراحت اعلام پشیمانی کردند. شاید اگر به ماندگاری این فیلم در ذهن فکر کنید دلیل پشیمانی این بازیگران را به‌خوبی متوجه شوید. البته به‌جز جلوه‌های ویژه و بازیگران، کارگردانی زمکیس و تدوین دوست و همکار قدیمی‌اش آرتور اشمیت تأثیر زیادی در این مانگاری داشته‌اند. فارست گامپ آن‌قدر فیلم کاملی است و برای ساختش دقت به کار رفته که می‌شود روی هر نقطه‌ی آن دست گذاشت و کار مسئول آن را تحسین کرد. برای نمونه فیلمبرداری دان بورگس یا موسیقی آلن سیلوستری به حدی قوی هستند که مخاطب را خیره به صحنه نگه می‌دارند. جالب آن‌که موسیقی متن فیلم که سیلوستری آن را ساخته بعد از انتشار جداگانه توانست ۱۲ میلیون نسخه فروش داشته باشد و به یکی از پرفروش‌ترین آلبوم های موسیقی متن فیلم در آمریکا تبدیل شود.
در مورد فیلمنامه هم باید گفت که راث اثری خاص را به‌خوبی پرداخت و روی جزئیات آن کار کرده است. خیلی از عناصر طوری در فیلم قرار گرفته‌اند که افراد مختلفی می‌توانند از لحاظ مختلف در مورد آن‌ها صحبت کنند،‌ برای نمونه یک پر که اول و آخر فیلم با حالت خاصی نشان داده می‌شود. این پر یا خیلی دیگر از عناصر فیلم راه به انواع نقدهای سمبلیک یا نشانه‌شناسانه نیز می‌دهند. بسیاری از دیالوگ‌های فیلم نیز چنان معروف شدند که حتی در فیلم‌های دیگر نیز استفاده شدند. دیالوگ «”مامان میگه زندگی مثل یه جعبه شکلاته، هیچ‌وقت نمی‌دونی چی گیرت میاد» رتبه‌ی ۴۰ در بین ۱۰۰ دیالوگ برتر تاریخ را به خود اختصاص داد. سیر خطی اتفاقات و شوکی که در نهایت به بیننده وارد می‌شوند همگی از فیلمنامه‌ی بسیار قوی اریک راث سرچشمه می‌گیرند که همان سال توانست با شایستگی اسکار بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی را نیز کسب کند.
فارست گامپ با وجود تمام نکاتی که به آن اشاره شد، چه از لحاظ تکنیکی، و چه از لحاظ محتوایی و مفهومی فیلمی بسیار قوی و اعجاب‌انگیز است. در حدی که قبل از دیدن فیلم شاید انتظار دیدن چنین اثر قوی‌ای را نداشته باشید. فارست گامپ بیشتر از این‌که یک فیلم باشد، یک روشنگر مسیر است، یک کمدی‌-درام امیدبخش که بیشتر از چندین و چند کلاس درس می‌تواند در مورد زندگی به شما آموزش دهد. شاید بعد از دیدن فیلم به یاد دیالوگ خود فارست بیفتید و فیلم را یکی از شکلات‌های شیرین در زندگی‌تان -که همان جعبه شکلات است- بدانید.  ■

0 0 رأی‌ها
امتیازدهی به این مطلب
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback)‌های اینلاین
مشاهده همه‌ی نظرات